کاش که بیایی ...!(Mahi Mahi )

در رهگذر زمستان بودم که بهار چشمانت در نگاهم پیدا شد ، زیبا بود مثل گل مریم ودلچسب بود مثل غروب خورشید ...
 
آیا در دورها کسی پُلهای رابطه را می شکند ، چرا دستها همدیگر را نمی شناسد...؟
 
نکنه با بی رحمی همانند کوهها حرفهایم را به سویم پرتاب کنی ...!
 
 
اگر روزی چون موجی که به ساحل می آید به کنارم برگردی تمام ستارگان را به پایت می ریزم وتو را به گندم زاری می برم و از خوشه های طلایی گندم
 
کلبه ای برایت می سازم ...
کاش که بیایی ...! 

 

زندگی چیست؟ ... (Mahi Mahi )

زندگی چیست؟
به راستی زندگی چیست ؟تعریفی از زندگی چه می تواند باشد
گویا زندگی زیبایی ذرات زمردین احساس است.
زندگی غروب ارزوها و طلوع هجران هاست . یا شاید دوباره زیستندر میان زیبا رویان زشت خوی باشد.دوست دارم زندگی را زیبا حس کنم اما انقدر از این روزگار بد دیده ام که حتی حاضر نیستم در ان لحظه ای بیاستم و تماشا کنم اما حاضرم تمامی عمرم را ببخشم تا شاید از این روزگار سیاه و زندگی زجر اور و نکبت بار راحت شوم.
یار غربت را نمی خواهم گمراهی در اقیانوس خیال را نمی خواهم دلم میخواهد با زندگی بدرود بگویم و در غروبی پاییزی در کنار دریا از اسارتش جان در برم و رها شوم.

آخه چه جوری .... (Mahi Mahi )

اخه چه جور دلت اومد
تنهام بزاری و بری
اخه مگه حرفی زدم
زخم زبونی من زدم
اره همش بهونه بود
مسئله یار دیگه بود
دلت هوایی شده بود
کارم از کار گذشته بود
 برو با یارت عزیزم
 رها کن این تن من رو
 الهی صد ساله بشه عشق قشنگت عزیزم
اما یک قول به من بده
یارت رو تنها نزاری
که مثل من اسیر بشه
اواره از خونه بشه
 من هم یک قول بهت میدم
 یه روز فراموشت کنم
قلبمو سنگیش بکنم    
عشقت رو خاکستر کنم
اگه یک روز خواستی گلم
کسی رو نفرینش کنی
بگو که مثل من بشه    
زجر جدایی بکشه
          اخه چه جور دلت اومد............

می دونی چقدر سخته .... (Mahi Mahi )

چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام مهرت رو ازت دزدیده و بجاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده . و تو بجای اینکه لبریز از کینه و نفرت باشی ، حس کنی که هنوز هم دوستش داری . چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده . چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی ... چقدر سخته گل آرزوتو ، توی باغ دیگه ای ببینی و هزار بار توی خودت بشکنی و آروم زیر لب بگی : گل من باغچه ی نو مبارک . . .

 

 یک روز من هم خاطره می شوم نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد نگاهم کرد در نگاهش صد شور عشق خواندم نگاهم کرد دل به او بستم نگاهم کرد.............. اما نه بعدها فهمیدم که او فقط نگاهم کرد. از زندگی اموختم که به هر نگاهی دل نبندم که همه نگاه ها پیام اور عشق نیستند همه نگاه ها معنی دوست داشتن نمی دهند همه نگاه ها بی ریا نیستند

 

آینه .... (Mahi Mahi )

این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و
خیره در منست
***
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او،
ناگهان دریغ
آئینه تمام قد روبه رو شکست .


(Mahi Mahi )

نه زبانم برای تعریف تو توانایی دارد

نه چشمهایم توان برای دیدنت دارد
نه دستهایم برای لمس کردنت تاب دارد
نه بازوهایم برای به آغوش کشیدنت دراز میشود .
و نه عمری باقی میماند تا تو را باز پیدایت کنم !
یک نصیحت : مواظب خودت باش !
یک خواهش : اصلاً عوض نشو !
یک آرزو : فراموشم نکن !
یک دروغ : تو رو دوست ندارم !
یک حقیقت : دلم برایت تنگ شده است !

میدانم که امروز تو هم گوشهایت زنگ بیداری خواهد زد ، میفهمی که تو را چقدر من دوست داشتم و چقدر برای دیدنت دلتنگی میکردم ، دستهایت خواهد لرزید ، چشم به در خواهی ماند ، چون تو هم امروز حس خواهی کرد که در دلم من چه میگذشت ؟
میدانی چرا ؟ چون دیگر من آغوش خاک سرد و بی روح را به آغوش تو ترجیح داده بودم
نرو !! تنهایم نذار ، من رفتن و ترک کردن کسی که دوست دارم را ندارم
من حسرت کشیدن و دوری و اشک ریختن چشمهایم را نمی توانم فراموش کنم
می گویی برمیگردم و من نمیگویم تو دروغ میگویی ولی من به روزگاز اعتماد ندارم
در لحظه ای که فراموشم کردی بدان که من دیگر نمیتوانم زندگی را ادامه دهم !
نگاه هایی هستند که انسان را تا عمر دارد میگریاند و دلش را خاکستر میکند !
راه هایی هستند که تا به مقصد برسد تاب و توانت را از دست میدهی !
قلبهابی هستند که غمها و دردها شکسته و پیرشان کرده اند !
انسانهایی هستند که هرگز فراموش نمی شوند !
دوستها و عشقهایی هستند که دوست داشتند ولی به مانند تو فراموش کردند !
ولی عشق تا لحظه اناالله وانا الیه الراجعون در قلبش زنده می ماند !

اگه این به این حرفها دلشو خوش نمیکرد دیگه این نوشته ها نیود
آرزو داشتم بالهای تو بودم اگر من نبودم پرواز کردن برایت امکان نداشت
و آرزو داشتم بهار فصلهایت بودم چون اگر من نبودم گلهای زیبا باز نمیشدند

برای من دیدن تو به مانند آب خوردن بود و زندگی کردن با تو به مانند نفس کشیدن :
بدون آب خوردن و تشنه ماندن میتوانم 3 روز زنده بمانم ولی بدون نفس کشیدن هرگز !

به تو چی بگویم ؟ نمی دانم !
اگه بگم خورشید تابان ! آن هم غروب میکند
اگه بگم زندگیم هستی آن هم کوتاه است !
اگه گلم بگم ؟ آن هم زود پژمرده میشود !
به تو میگم ( روحم ) که این روح با تو زندگی میکند .

تو به زیبایی گلها حسودی نکن چون تو از هر گلی زیباتری پس بذار گلهای حسودی تو را بکنن
خودت را ناراحت نکن زیبایی تو از هرگل زیباتری پر فروغتر است ، تو به مانند عشق آزادی ، به مانند آزادی فراتر و دلنشین تر ،، پس تو از یک دنیا با ارزش تر و با معناتر هستی !

یک امیدی در زندگی دارم که هرگز از بین نخواهد رفت !
یک حسرتی هست که هرگز تاب کشیدنش را نخواهم داشت !
و یک یک مرگ وجود دارد ،،، یک روز البته خواهد آمد اما ....
عشقی که نسبت به تو دارم نه خواهد مرد و نه کم خواهد شد .
هترین و زیباترین و دلنشین ترین < واژه عشق > تو را دوست داشت است !
شیرین ترین و خوشترین لحظه های < انتظار زندگی > انتظار کشیدن برای توست !
و مکمل زندگی و روح نوازترین صبح بیداری وجود تو ، و هستی تو بوده است !
 

Taranehha groups

عزیزم .... (Mahi Mahi )

پری ناز کوچولو   رفتی خونم شده ویرون   دلم از بی کسی خون   نمی تونه که بخونه
 
حرفای نگفته مونده   ولی دل باید بدونه   اون که رفته دیگه رفته  نمی خواد دیگه بمونه
 
نمی خوام که باز بیایی   اون چشاتو من ببینم   خاطرات باز جون بگیرن   باز دوباره من بمیرم
 
نمی خوام که باز بیایی   توی تاریکیم بسوزی   آخه حیف تو عزیزم   که با من با من بمونی
 
عزیزم سرت سلامت   هر جا رفتی هر جا هستی   برو که دنیا دو روز   قلب تو هیچ وقت نسوزه
 
نازنین اینو نخوندم   که تو رو گریون ببینم   الهی برات بمیرم   اشکتو هیچ وقت نبینم
 
عزیزم اینو می خونم   که دلم آروم بگیره   آخه طفلکی میسوزه   طفلکی بی تو میسوزه
 
پری ناز کوچولو   نگو قسمتم همین بود   نگو سرنوشت نوشته   سهم من از تو همین بود
 
عزیزم غمت نباشه    برو که روبرو نور    برو ما تنها می شینیم    باسه ی عشقت می میریم
 
 Beating Heart 
تقدیم به کسی که با دنیا عوضش نمی کنم
از معبود عشق می خوام که هیچ وقت
پریشون و چشای نازت
اشک آلود نباشه
 یادت نره
دوست دارم
بیشتر از دیروز
کمتر از فردا
 Beating Heart 
منم عاشقی بی صدا

 

تکه های قلبم ....(Mahi Mahi )

بر ظاهرم منگر که شادم ...
درونم غوغایی برپاست !
گویی کسی تیشه میزند بر وجودم !
قلبم هزاران پاره شده است ...
شاید یکی از آن پاره ها نصیبش شود !
ولی او حریص است
محکمتر میکوبد تا تکه ای بزرگتر را نصیب خود کند !
افسوس که با خورد شدن وجودم
سرانجام او نیز در درونم میشکند !
آنگاه که من ، چون آواری بر سر او فرو ریزم !!

تو را فقط به قلب عاشقم هدیه خواهم داد ... (Mahi Mahi )

ومن تورا به کسی هدیه می دهم ، که از من عاشق تر باشد و از من
برای تو مهربان تر
من تورا به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از هزار فرسنگ
راه دور ، در خشم ، در مهربانی
در دلتنگی
در هزار همهمه دنیا
یکه و تنها بشناسد
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم ، که راز آفتاب گردان
و تمام سخاوتهای عاشقانة این گل معصوم را
بداند ، و ترنم دلپذیر هر آهنگ
هر نجوای کوچک ، برایش یک خاطره مشترک باشد
او باید از رنگین کمان چشمان تو ، تشخیص بدهد که امروز هوای
دلت آفتابی است ، یا آن دلی که من
برایش می میرم ، سرد و بارانی است
ای بهانة زنده بودنم ، تورا سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم ، که
قلبش بعد از دو بار دیدن تو ، باز هم به دیوانگی
و بی پروائی اولین نگاه من بتپد
همانطور عاشق
همانطور مبهوت وقار وجمال بی مثالت
آیا کسی پیدا خواهد شد ؟ از من عاشق تر و از من مهربانتر
برای تو
تورا سخاوتمندانه ، با خود خواهم بخشید
تو را فقط و فقط به خدا میسپارم
تو را فقط به قلب عاشقم هدیه خواهم داد.

تو بگو چگونه باور کنم ؟! .... (Mahi Mahi )

از هر که پرسیدم ، گفت فراموشش کن . اما چگونه ؟ هیچکس نگفت . یکی گفت : دیگربه او فکر نکن . اما چگونه به او فکر نکنم ، در حالی که هر لحظه یادش در خاطر من است . دیگری گفت : دیگر به او نگاهی نکن . اما چگونه نگاهش نکنم ، در حالی که نگاه تنها مسیر میان من و اوست . دیگری گفت : نگاهش را نادیده بگیر . اما چگونه نگاهش را نادیده بگیرم ، درحالی که نگاهش در هر آینه پیداست . تمام راه حلها را امتحان کردم ، اما نشد . هر روز خاطره اش تازه تر است از دیروز و هر روز نگاهش همان نگاه دیروز است ، همان نگاه اول روز . چگونه می توانم فراموشش کنم در حالی که در تک تکِ ستاره های آسمان بر قطره ، قطره ی موجهای دریا و بر برگ برگِ سبزِ سرو نامش را نوشته ام . و از صدای چکاوک ، و از صدای بلبل ، و از سکوت قاصدک ، تنها صدای سلام او را می شناسم . در هر آینه ای ، و بر هر دیواری ، قابی از نگاهش نصب کرده ام . حال از خود تو می پرسم : چگونه فراموشت کنم ؟! چگونه دیگر نگاهت نکنم ؟! چگونه دیگر نامت را نیاورم ؟! چگونه دیگر در آینه بنگرم ؟! چگونه دیگر صدایت را نشنوم ؟! وچگونه دیگر آمدنت را به انتظار ننشینم ؟! ای کاش پاسخم می دادی . ای کاش فقط برای یک لحظه سکوت را می شکستی . از تو می پرسم : چگونه به آسمان نگاه کنم ، و ماه رخ تو را هر شب تمام نبینم ؟! چگونه چشمه آب را بنگرم ، و جوشش مهربانی ات از خاطرم نگذرد ؟! چگونه به کوه نگاهی اندازم ، و عظمت و بزرگی نگاهت را نجویم ؟! چگونه از کنار نسیم بگذرم ، و بوی خوش تو به مشامم نرسد ؟! چگونه موجهای دریا را ببینم ، و یاد نام تو روی شنهای ساحل نیفتم ؟! چگونه ؟! بگو چگونه می توانم با تمام آنچه دارم ، هرچند جز نگاهت هیچ ندارم ، وداع کنم و فرض کنم از ابتدا هیچ نداشته ام ؟! چگونه باور کنم حرفهای شقایق همه دروغ بوده است ؟! و تمام حرفهای قاصدک ، و امید گنجشک، و تمام خاطرات پرستو . چگونه باور کنم تو دیگر نگاهم نخواهی کرد ؟! چگونه باور کنم زندگی به همین سادگی مسیر جاده تو را از من جداکرد ؟! چگونه باور کنم آن بیابان که جز برهوت تنهایی نیست خیلی وقت است آغاز گشته است ؟! چگونه باور کنم سرابی بیش نبودی ؟! چگونه باور کنم جاده سنگدلی اش را برای همگان تنها در زندگی من به نمایش گذاشت ؟! چگونه باور کنم ماه از سرزمین من گریخت ، بی آنکه مهتابی او را برباید ؟! تو بگو چگونه باید باور کنم ؟!