"کارن جوهر"
تو می دانی ، من هم می دانم
(که ) راه ما دارد از هم جدا می شود
تو در خاطرات من زنده خواهی بود، حتی بعد از رفتنت
هیچگاه خداحا فظی نکن
با اینکه خوشی هایمان از دست رفته است
الان فقط یک غم وجود دارد که نخواهد رفت
من سعی کردم این را بفهمم، سعی کردم دلیلی برایش بیابم
ولی این دل به گونه ای است که انگار نمی خواهد آرامش پیدا کند
اینها اشک هستند یا (شراره آتش ؟!)
( که ) انگار ( به جای اشک) باران آتش از چشمانم می بارد
فصل ها می آیند و می روند
اما انگار فصل درد و رنج تمامی ندارد
رنگ های بیچارگی بسیار عمیق ( پررنگ) است
و در طی قرن ها کمرنگ نمی شود
کسی چه می داند چه اتفاقی قرار است بیفتد
و ما دیگر چه چیزهایی را باید تحمل کنیم
هیچگاه خداحافظی نکن