یک روز مرا می فهمی و به دنبالم می ایی که دیگر خیلی دیر شده.ان روز است که می فهمی تنها غرور بود که چشمان تو را پر کرده بود.یک روز که دیگر از من نشانی نخواهی یافت.هرچند هنوز و همیشه دوستت دارم.اما افسوس که شوقی برای ماندن وچشم انتظاری در خویش نمی بینم.من از خود می گذرم تا شاید یک روز پرده های مقابل چشمانت کنار بروند و تو به غرور جان گرفته خود پی ببری