کیستم من ؟

کیستم من ؟ دختری آمیخته با درد
یا که یک درد بزرگ ،شایدم صندوقچه درد
من ندانم کیستم !
از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت ؟
دختری از جنس بارانم ؟!
یا که یک دریای غم،شایدم صحرای غم !
من ندانم کیستم ؟! چیستم ؟!
چه کسی می داند ؟
یکتا خالق هستی !
یافتم کیستم !
آری من تنها ، بنده ی اویم ....
زندگی می گوید سهم تو تنها درد و اشک است می گوید سرنوشت تو را با اشک رقم زده ایم و تو را با درد آمیخته ایم . می گوید تو از جنس بارانی اما نمی دانم چرا همیشه دلم بارام می خواهد آنقدر باران که اشک چشمانم را در میان قطرات باران پنهان شود . زندگی به من آموخت که هیچ چیز و هیچ کس نیستم و تنها باید مطیع یکتا خالق هستی باشم . آری ! زندگی به من آموخت که بسوزم و با زندگیم بسازم پس لب از لب باز نمی کنم و می سوزم و می سازم ، آری سوختن ، هیچ نگفتن ، هنر است و تنها می گویم :
این نیز می گذرد ...
